جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه پرتو: (تعداد کل: 2)
پرتو
[پَ تَ / تُو] (اِ) شعاع. (برهان) (زمخشری). روشنائی. (برهان). ضوء. (زمخشری). تاب. سنا. (دهار). روشنی. نور. ضیاء. تابش. فروغ. (برهان) (غیاث اللغات). و صاحب غیاث اللغات گوید بمعنی سایه چنانکه مشهور شده خطاست: سنا؛ پرتو روشنائی. (زمخشری). عَب ء؛ پرتو آفتاب. (منتهی الارب) :
چو شب پرنیان سیه کرد چاک
منور...
چو شب پرنیان سیه کرد چاک
منور...
پرتو
[پُ] (اِ)(1) شراب معروف کشور پرتقال که نوعی می پخته است. رجوع به پرتکال شود.
(1) - Porto.
(1) - Porto.