[وَ فَ] (ع اِ) پی که بر کمان پیچند. || پی بالای گردهء علیا. هما وقفتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || ایست. درنگ. مکث. توقف :
چه یوسف شربتی در دلو خورده
چه یونس وقفه ای در حوت کرده.نظامی.
|| ریب و شک. (اقرب الموارد). || (اصطلاح صوفیه) حبس بین دو مقام....