جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مهمه: (تعداد کل: 3)
مهمه
[مَ هَمْمَ] (ع مص) هم. مهمت. اندوهگین کردن کار کسی را. || گداختن بیماری تن را و لاغر کردن. || در خواب کردن کودک را به آواز. (منتهی الارب). طفل را با آواز لالائی خواباندن. || گداختن پیه. || شیر دوشیدن. || رنجور گردانیدن بسیاری شیر ناقه را. || آهنگ...
مهمه
[مُ هِمْمَ] (ع ص) تأنیث مهم. ج، مهمات. در اندوه اندازنده. || مجازاً ضروری، چرا که کار ضروری آدمی را در اندوه و غم می اندازد. (غیاث). رجوع به مهم شود.
مهمه
[مَهْ مَهْ] (ع اِ) بیابان هموار. (دستورالاخوان). ج، مهامه. دشت دور. دشت و زمین خالی و ویران. (منتهی الارب). بیابان دور. (مهذب الاسماء) دشت دوردست :
اندر آمد نوبهاری چون مهی
چون بهشت عدن شد هر مهمهی.منوچهری.
مهمهش با مهابت ارقم
چون دم ابیض و دل بلعم.سنائی.
اندر آمد نوبهاری چون مهی
چون بهشت عدن شد هر مهمهی.منوچهری.
مهمهش با مهابت ارقم
چون دم ابیض و دل بلعم.سنائی.