جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ممکن: (تعداد کل: 5)
ممکن
[مُ کِ / مَ کَ] (ع اِ) جای تخم گذاشتن سوسمار و ملخ. (ناظم الاطباء).
ممکن
[مَ کَ] (ع ص) برقرار و پابرجا و ثابت. (ناظم الاطباء). متمکن.
ممکن
[مُ کِ] (ع ص) چیزی که صلاحیت ظهور و بروز داشته باشد. شایان. ضد محال. دست دهنده و پیداشونده. (ناظم الاطباء). دست دهنده. (دهار) (غیاث اللغات). پیداشونده. (غیاث اللغات). امکان یابنده. میسرشدنی. محتمل. دست داده. مقدور : چون خوارزمشاه فرمان یافت ممکن نشد تابوت و جز آن ساختن. (تاریخ بیهقی...
ممکن
[مُ مَکْ کَ] (ع ص) برقرار و پابرجا و ثابت و قایم. (ناظم الاطباء). قایم و پابرجا کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : تو که بونصری باید که اندیشهء کار من بداری همچنانکه داشتی با آنکه تو هم ممکن نخواهی بودن در شغل خویشتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 79).
آن...
آن...
ممکن
[مُ مَکْ کِ] (ع ص) قایم و پابرجا کننده کسی را. (غیاث اللغات) (آنندراج). || صاحب تمکین.