جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه معلق: (تعداد کل: 3)
معلق
[مُ عَلْ لَ] (ع ص) آویخته شده. (غیاث). آویخته و هرچیز آویخته شده و فروهشته و آویزان و آونگان. (ناظم الاطباء). آویخته. درآویخته. فروآویخته. دروا. اندروا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بدید ایستاده معلق سوار
بیامد بر قیصر نامدار.فردوسی.
جرس مانندهء دو ترک زرین
معلق هر دو تا زانوی بازل.منوچهری.
هم او(1) عرصه گاهی...
بدید ایستاده معلق سوار
بیامد بر قیصر نامدار.فردوسی.
جرس مانندهء دو ترک زرین
معلق هر دو تا زانوی بازل.منوچهری.
هم او(1) عرصه گاهی...
معلق
[مَ لَ] (ع اِ) سوسمار خرد. ج، معالق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || محل آویختگی. (ناظم الاطباء).
معلق
[مِ لَ] (ع اِ) سطل شیردوشهء خرد. ج، معالق. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).