جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مستک: (تعداد کل: 4)
مستک
[مَ تَ] (ص مصغر) مست گونه :
مستک شده ای همی ندانی پس و پیش. (اسرار التوحید ص17).
- نیم مستک؛ اندک مایه مست. اندک مست :
نیم مستک فتاده و خورده
بی خیو این خدنگ یازه من.سوزنی.
مستک شده ای همی ندانی پس و پیش. (اسرار التوحید ص17).
- نیم مستک؛ اندک مایه مست. اندک مست :
نیم مستک فتاده و خورده
بی خیو این خدنگ یازه من.سوزنی.
مستک
[مُ تَک ک] (ع ص) نعت فاعلی از استکاک. رجوع به استکاک شود. || گیاه انبوه شونده و بهم در شونده. گوش کر و تنگ سوراخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
مستک
[مَ تَ] (ص مصغر) مست گونه :
مستک شده ای همی ندانی پس و پیش. (اسرار التوحید ص17).
- نیم مستک؛ اندک مایه مست. اندک مست :
نیم مستک فتاده و خورده
بی خیو این خدنگ یازه من.سوزنی.
مستک شده ای همی ندانی پس و پیش. (اسرار التوحید ص17).
- نیم مستک؛ اندک مایه مست. اندک مست :
نیم مستک فتاده و خورده
بی خیو این خدنگ یازه من.سوزنی.
مستک
[مُ تَک ک] (ع ص) نعت فاعلی از استکاک. رجوع به استکاک شود. || گیاه انبوه شونده و بهم در شونده. گوش کر و تنگ سوراخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).