جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مخبل: (تعداد کل: 4)
مخبل
[مُ بِ] (ع ص) آن که به عاریت دهد شتر ماده کسی را تا بخورد شیر آن و منتفع شود به پشم وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که عاریت می دهد شتر ماده و یا میش را تا شیر آن را بخورند و از پشم وی...
مخبل
[مُ خَبْ بَ] (ع ص) تباه خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فاسدالعقل. (محیط المحیط). مجنون. (از اقرب الموارد). || فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || مصروع. (ناظم الاطباء). || ناقص اعضاء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).
مخبل
[مُ خَبْ بِ](1) (ع اِ) نام روزگار است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). روزگار. (ناظم الاطباء). || (ص) تباه خردکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فاسدکنندهء خرد و عقل. (ناظم الاطباء). || تباه کننده و فاسدکننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || ناقص اعضاکننده. (آنندراج) (از منتهی...
مخبل
[مُ خَبْ بَ] (اِخ) ربیعه بن مالک بن ربیعه بن عوف سعدی، مکنی به ابویزید. و رجوع به مالک شود.