جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مجموعی: (تعداد کل: 1)
مجموعی
[مَ] (حامص) مجموع بودن. آسوده خاطر بودن. خاطرجمع بودن. آسودگی خاطر. فراغت بال :
نه آدمی است که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده بر نبخشاید.سعدی.
و رجوع به مجموع شود.
نه آدمی است که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده بر نبخشاید.سعدی.
و رجوع به مجموع شود.