جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مؤخر: (تعداد کل: 4)
مؤخر
[مُءْ خَ] (ع اِ) مُؤْخِر. مؤخره. رجوع به مؤخِر شود.
مؤخر
[مُءْ خِ] (ع اِ) مُؤْخَر. گوشهء چشم به طرف گوش. (غیاث) (آنندراج).
- مؤخرالعین؛ دنبالهء چشم. (ناظم الاطباء). گویند: نظر الیه بمؤخر عینه او بمقدم عینه؛ دید او را به دنبالهء چشم به کنج چشم.
|| مؤخرالرحل؛ دنبالهء پالان. (منتهی الارب).
- مؤخرالعین؛ دنبالهء چشم. (ناظم الاطباء). گویند: نظر الیه بمؤخر عینه او بمقدم عینه؛ دید او را به دنبالهء چشم به کنج چشم.
|| مؤخرالرحل؛ دنبالهء پالان. (منتهی الارب).
مؤخر
[مُ ءَخْ خِ] (ع ص) مبنیاً للفاعل، سپس گذارندهء چیزها و نهندهء آنها بجای آنها و این از صفات باری تعالی است. (منتهی الارب). فراپس دارنده. (مهذب الاسماء). سپس گذارندهء چیزها و نهندهء هر چیز به جایش و این از صفات باری تعالی جل شأنه می باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج)....