جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه لابد: (تعداد کل: 4)
لابد
[بُدد] (ع ق مرکب) (از: «لا» + «بُد») به معنی چاره نیست. علاج نیست. (زمخشری). لامحاله. ناچار. (حاشیهء لغت نامهء اسدی نخجوانی). لاعلاج. بی چاره. هر آینه. (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی). لاجرم. ضرورهً. بالضروره. ناگزیر :
زمانه حامل هجر است و لابد
نهد یک روز بار خویش حامل.منوچهری.
گفت چون چاره نیست لابدّ...
زمانه حامل هجر است و لابد
نهد یک روز بار خویش حامل.منوچهری.
گفت چون چاره نیست لابدّ...
لابد
[بُ] (ع اِ) کلیدی که بدان ساز را کوک کنند. (فرهنگ نفیسی). مأخذ این دعوی را نیافتیم.
لابد
[بِ] (ع اِ) شیر بیشه. اسد. (منتهی الارب).
لابد
[بِ[(ع ص) مالٌ لابد؛ مال بسیار. (منتهی الارب).