جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قراضه: (تعداد کل: 2)
قراضه
[قُ ضَ] (ع اِ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
آن غنچه های نستر بادامه های قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی.
آن یکی پا نهاده بر سر گنج
وین ز بهر یکی قراضه به رنج.نظامی.
فروریخت زر او...
آن غنچه های نستر بادامه های قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی.
آن یکی پا نهاده بر سر گنج
وین ز بهر یکی قراضه به رنج.نظامی.
فروریخت زر او...
قراضه
[قُ ضَ] (اِخ) دژی است به یمن از ابن بُلَیْدَم قُدَمی. (از معجم البلدان).