جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قد: (تعداد کل: 5)
قد
[قَدد] (ع ص) دراز از هر چیزی. (منتهی الارب). || (اِ) پوست بزغاله. (منتهی الارب) (آنندراج). || در مثل گویند: ما یجعل قدک الی ادیمک؛ ای شی ء یحملک علی ان تجعل امرک الصغیر عظیما؛ در حق شخصی گویند که از طور خود تجاوز کند و آنکه چیز حقیر را...
قد
[قَ] (ع اِ فعل) مرادف یکفی. گویند: قدنی درهم و قد زیداً درهم. || (ص) مرادف حسب. و این مبنی بر سکون غالباً به کار رود. گویند: قد زیداً درهم؛ ای حسبه. و معرب نیز آید چون: قد زید درهم؛ ای حسبه. (منتهی الارب).
قد
[قَ] (ع حرف) و این مختص است به فعل متصرف خبری مثبت و مجرد از جازم و ناصب و حرف تنفیس و دارای شش معنی است: 1 - توقع، چون قد یقدم الغائب و این برای کسی گفته میشود که در انتظار قدوم غائب است. 2 - تقریب ماضی به...
قد
[قُدد] (ع اِ) ماهی است دریائی. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی ماهی معروف به بکلاء که در اقیانوس اطلس و دریای بالتیک زندگی میکند. تازهء آن سبزهء خاکستری رنگ است و دارای شکمی سفید و تابناک میباشد. آن را صید کرده و نمک سود ساخته و کباب میکنند، از کبد آن...
قد
[قِدد] (ع اِ) ظرفی است چرمین. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: ما له قد و لاقِحْفٌ؛ ای اناء من جلد و اناء من خشب. (منتهی الارب). || تازیانه. || دوال از پوست ناپیراسته. ج، اَقُدّ. (منتهی الارب) (آنندراج).