جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قابوس: (تعداد کل: 7)
قابوس
(ع ص) مرد نیکوروی خوشرنگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
قابوس
(اِخ) معرب کاوس که نام یکی از پادشاهان کیان است. (منتهی الارب). رجوع به کاوس شود.
قابوس
(اِخ) ابن مصعب، فرعون سوم از فراعنه مصر که پس از مرگ ریان بن ولید عموزادهء او جلوس کرد. او هم زمان با یوسف صدیق و پادشاهی ستمکار و خودکام و خونخوار بود و راهنمائیها و دعوت پیغمبر بنی اسرائیل را بچیزی نگرفت و آنان را همواره به کارهای طاقت...
قابوس
(اِخ) ابن منذر. رجوع به قابوس بن هند شود.
قابوس
(اِخ) ابن نعمان بن منذر. آنگاه که بنی یربوع بر سر منصب ردافت(1) نافرمانی نعمان کردند وی فرزند خود قابوس و حسان بن منذر را با لشکری از مردم حیره و دیگران بسوی ایشان روانه کرد. هر دو طرف در طُخفه به هم رسیدند و جنگی در گرفت. قابوس و...
قابوس
(اِخ) ابن وشمگیر ملقب به شمس المعالی و مکنی به ابی الحسن از سلسلهء آل زیار. وی به سال 367 ه . ق. بجای برادر خود بیستون بن وشمگیر(1) جلوس کرد در همین سال رکن الدوله نیز درگذشت و مملکت قلمرو او میان سه پسرش عضدالدوله و مؤیدالدوله و فخرالدوله...