جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قائم: (تعداد کل: 6)
قائم
[ءِ] (ع ص) ایستاده. (منتهی الارب). برخاسته. بپای. برپا. برپای :
کانک قائم فیهم خطیباً
و کلهم قیام للصلاه.(تاریخ بیهقی ص192).
|| پابرجا و استوار : بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قائم میدارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص293).
این جهان زین جنگ قائم می بود
در عناصر درنگر تا حل شود.مولوی.
چون جنگ میان ایشان...
کانک قائم فیهم خطیباً
و کلهم قیام للصلاه.(تاریخ بیهقی ص192).
|| پابرجا و استوار : بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قائم میدارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص293).
این جهان زین جنگ قائم می بود
در عناصر درنگر تا حل شود.مولوی.
چون جنگ میان ایشان...
قائم
[ءِ] (اِخ) ساختمانی است نزدیک سامراء که متوکل عباسی آن را بنا کرده است. (معجم البلدان).
قائم
[ءِ] (اِخ) لقب محمد بن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعیان. رجوع به مهدی شود.
قائم
[ءِ] (اِخ) ابن القادر ملقب به القائم بامر الله (422 - 467 ه . ق.) بیست و ششمین خلیفه عباسی است. در ذی قعده سال 391 متولد شد. مردی دانشمند و خوش صورت و نیکوسیرت و بااقتدار بود و در عهد او و پدرش دولت عباسیان رونق گرفت در زمان...
قائم
[ءِ] (اِخ) ابن متوکل ملقب به القائم بامرالله و مکنی به ابوالعقا. از خلفای عباسی مصر است که پس از برادرش سلیمان بن متوکل خلیفه شد و از شجاعت و جلالت و ابهت خلافت بی بهره نبود در عهد او به سال 857 ه . ق. ملک ظاهر جقمق بمرد...