جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فشل: (تعداد کل: 5)
فشل
[فَ شَ] (ع مص) کاهلی کردن. (منتهی الارب). کسل. (از اقرب الموارد). || سست گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
دین به تیغ حق از فشل رسته است
باز بنیادش از فشل منهید.خاقانی.
|| درنگی نمودن. (منتهی الارب). || بددل شدن. (منتهی الارب) (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی). ترسیدن. (از...
دین به تیغ حق از فشل رسته است
باز بنیادش از فشل منهید.خاقانی.
|| درنگی نمودن. (منتهی الارب). || بددل شدن. (منتهی الارب) (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی). ترسیدن. (از...
فشل
[فَ] (ع ص) مرد بددل و ترسنده و سست. ج، فُشل، افشال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
فشل
[فَ شِ] (ع ص) کاهل. || سست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
فشل
[فُ] (ع اِ) جِ فَشْل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
فشل
[فِ] (ع اِ) پردهء هودج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || آنچه بر هودج گسترند و زنان بر آن نشینند. ج، فشول. (منتهی الارب). چیزی که زن زیر خود قرار دهد در هودج. (از اقرب الموارد).