جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فسوس: (تعداد کل: 2)
فسوس
[فُ] (اِ) بازی و ظرافت. (برهان) :
بی علم به دست نآید از تازی
جز چاکری فسوس و طنازی.ناصرخسرو.
|| سحر و لاغ. (برهان). افسوس. (فرهنگ فارسی معین). استهزاء. مسخره. ریشخند. (از یادداشتهای مؤلف) :
به پیران بفرمود تا بست کوس
که بر ما ز ایران همین بس فسوس.فردوسی.
یکی شاه بد نام او بخسلوس
که با...
بی علم به دست نآید از تازی
جز چاکری فسوس و طنازی.ناصرخسرو.
|| سحر و لاغ. (برهان). افسوس. (فرهنگ فارسی معین). استهزاء. مسخره. ریشخند. (از یادداشتهای مؤلف) :
به پیران بفرمود تا بست کوس
که بر ما ز ایران همین بس فسوس.فردوسی.
یکی شاه بد نام او بخسلوس
که با...
فسوس
[فُ] (اِخ) نام شهری است که پایتخت دقیانوس بوده. (برهان). رجوع به افسوس شود.