جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فرهاد: (تعداد کل: 6)
فرهاد
[فَ] (اِخ) کوهکن. مردی است که بنابه روایت کتاب خسرو و شیرین نظامی شغل سنگتراشی داشته و رقیب خسروپرویز در عشق شیرین دختر شاه ارمنستان بوده است. وی سرانجام جان خود را بر سر این عشق گذاشت و هنگامی که خبر دروغین مرگ شیرین را به او دادند از فراز...
فرهاد
[فَ] (اِخ) نام یکی از نجبای ایران. (ولف) :
دگر مهر برزین خراد را
سوم مهر برزین فرهاد را.فردوسی.
دگر مهر برزین خراد را
سوم مهر برزین فرهاد را.فردوسی.
فرهاد
[فَ] (اِخ) نام یک پهلوان ایرانی. (ولف). وی معاصر کیکاوس و در سفر مازندران همراه وی بود :
بخواند آن زمان شاه فرهاد را
گرایندهء گرز پولاد را.فردوسی.
بخواند آن زمان شاه فرهاد را
گرایندهء گرز پولاد را.فردوسی.
فرهاد
[فَ] (اِخ) نام سردار لشکر انوشروان. (ولف) :
چپ لشکرش را به فرهاد داد
بسی پندها بر دلش کرد یاد.فردوسی.
چپ لشکرش را به فرهاد داد
بسی پندها بر دلش کرد یاد.فردوسی.
فرهاد
[فَ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه. جدیدالاحداث و دارای 6 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
فرهاد
[فَ] (اِخ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومهء شهرستان نیشابور، واقع در 12هزارگزی جنوب نیشابور. جلگه ای است معتدل و دارای 132 تن سکنه. از قنات مشروب می شود. محصول عمده اش غله و شغل مردم آن زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).