جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فرش: (تعداد کل: 4)
فرش
[فُ] (اِ) آغوز و فله را گویند و آن شیری باشد که از حیوان نوزاییده دوشند و چون بر آتش نهند مانند پنیر بسته شود. (برهان). فرشه. (حاشیهء برهان چ معین). || رمل. ماسه. شن. بیشتر به ماسهء تک و کنار دریا گویند. (یادداشت به خط مؤلف).
فرش
[فَ] (ع اِ) بساط افکنده. (منتهی الارب). گستردنی. زیرانداز. قالی. (یادداشت به خط مؤلف). مفروش از اسباب خانه. (اقرب الموارد) :
از تو خالی نگارخانهء جم
فرش دیبا کشیده بر بجکم.رودکی.
از وی بساط ها و فرش ها و گلیمهای باقیمت خیزد. (حدود العالم). از او [بخارا] بساط و فرش و مصلی نماز...
از تو خالی نگارخانهء جم
فرش دیبا کشیده بر بجکم.رودکی.
از وی بساط ها و فرش ها و گلیمهای باقیمت خیزد. (حدود العالم). از او [بخارا] بساط و فرش و مصلی نماز...
فرش
[فُ رُ] (ع اِ) جِ فراش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فراش شود.
فرش
[فَ] (اِخ) رودباری است میان غمیس الحمائم و صخیرات الثمام که آن حضرت(ص) در آن فرودآمد. (منتهی الارب). وادیی است بین غمیس الحمائم و مَلَل و فرش و صخیرات الثمام منزل هاست که رسول(ص) هنگامی که به بدر میرفت بدانها نزول فرمود. (معجم البلدان).