جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فخر: (تعداد کل: 4)
فخر
[فَ] (ع مص) چیره شدن بر کسی در مفاخرت. || چیره شدن بر کسی در نبرد. رجوع به فخار شود. || نازیدن. (منتهی الارب). مباهات. بالیدن. فخار. فخاره. افتخار. (یادداشت بخط مؤلف). خودستایی به خصال و مباهات به مناقب و مکارم چه دربارهء خود و چه دربارهء پدران خود. (اقرب...
فخر
[فَ خَ] (ع مص) ننگ داشتن. (منتهی الارب). انف. (اقرب الموارد).
فخر
[فَ] (اِخ) (مولانا...) میر علیشیر نوایی آرد: جوانی لطیف و ظریف بود، و این مطلع از اوست:
دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است
من و آن دار که دروازهء ملک عدم است.
(از مجالس النفائس چ حکمت ص401).
دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است
من و آن دار که دروازهء ملک عدم است.
(از مجالس النفائس چ حکمت ص401).
فخر
[فَ] (اِخ) (امام...) رجوع به فخر رازی شود.