جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فاسد: (تعداد کل: 1)
فاسد
[سِ] (ع ص) تبه. (منتهی الارب). معیوب. تبه. خراب. (ناظم الاطباء) :
بس ای خاقانی از سودای فاسد
که شیطان میکند تلقین سودا.خاقانی.
رجوع به فساد و ترکیبات فاسد شود.
|| زبون. || گندیده. گمراه. || سرکش و شریر. || ناچیز. || باطل. || سست و بیقوّت. || معطل. (ناظم الاطباء).
بس ای خاقانی از سودای فاسد
که شیطان میکند تلقین سودا.خاقانی.
رجوع به فساد و ترکیبات فاسد شود.
|| زبون. || گندیده. گمراه. || سرکش و شریر. || ناچیز. || باطل. || سست و بیقوّت. || معطل. (ناظم الاطباء).