جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فاز: (تعداد کل: 4)
فاز
(فرانسوی، اِ)(1) سیم برقی که دارای الکتریسیتهء مثبت باشد، چنانکه گوییم برق سه فاز یعنی مقدار الکتریسیته ای که از سه سیم مثبت وارد دستگاه کنتور می شود.
(1) - Phase.
(1) - Phase.
فاز
(اِخ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومهء شهرستان مشهد که در 20هزارگزی شمال خاوری مشهد، کنار راه عمومی مشهد به کلات واقع است. جلگه ای معتدل و دارای 1256 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری...
فاز
(اِخ) شهری از نواحی مرو. (معجم البلدان). حمدالله مستوفی در هفت فرسنگی مرو این ناحیه را ذکر کرده است. (نزهه القلوب ج3 چ لیدن ص179).
فاز
(اِخ) فازیس. فازیست. فاسیوس. رودی در گرجستان غربی که امروز آن را ریون گویند و در زمان داریوش بزرگ گذرگاه سربازان ایران و یونان و یکی از راههای جنگی آن روزگار بوده است. (از ایران باستان پیرنیا ج1 ص667).