جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه غیث: (تعداد کل: 6)
غیث
[غَ] (ع مص) باران بارانیدن. (مصادر زوزنی). باران فرستادن. (تاج المصادر بیهقی). بارانیدن خدای باران را در بلاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || باران باریدن. (مصادر زوزنی) (ترجمان القرآن علامهء جرجانی تهذیب عادل). رسیدن باران زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || غیثت الارض (مجهو)؛ یعنی...
غیث
[غَیْ یِ] (ع ص) فرس ذوغیث؛ اسب که درافزاید رفتار را سپس رفتار. (منتهی الارب). اسبی که بتدریج بر سرعت حرکت خود بیفزاید. فرس ذوغیث؛ یزداد جریاً بعد جری. (اقرب الموارد). || بئر ذات غیث؛ چاه که پیوسته در افزایش باشد و ماده اش منقطع نگردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
غیث
[غَ] (اِخ) ابن عامربن هجیم بن عمروبن تمیم. از قبیلهء تمیم بود، و نام وی حبیب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج2 ص185) (تاج العروس) (منتهی الارب).
غیث
[غَ] (اِخ) ابن علی بن عبدالسلام بن محمد بن جعفر ارمنازی کاتب. وی خطیب صور بود. به دمشق آمد و به سال 509 ه . ق. درگذشت. (از تاج العروس).
غیث
[غَیْ یِ] (اِخ) ابن عمروبن غوث بن طیی ء. جدی جاهلی است. (از منتهی الارب) (تاج العروس).
غیث
[غَ] (اِخ) ابن مریطه بن مخزوم بن مالک بن غالب بن قطیعه بن عبس. بطنی است از قبیلهء عبس. وی جد خالدبن سنان بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج2 ص185). در تاج العروس نسبت وی چنین آمده: غیث بن مریطه بن مخزوم بن بغیض بن ریث بن غطفان.