جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه غرقی: (تعداد کل: 4)
غرقی
[غَ قا] (ع ص، اِ) جِ غریق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غریق شود: ارث غرقی و مهدوم علیهم؛ غرق شدگان و مهدوم علیهم از همدیگر ارث میبرند در صورتی که ایشان یا یکی از ایشان مالی داشته و حق توارث داشته باشند و تقدم مرگ هیچیک معلوم نگردد....
غرقی
[غَ] (اِ) زحمتی که در نگاهداری خرمن از آفت سیل متحمل میشوند. (ناظم الاطباء). || به معنی دخول به اصطلاح لوطیان است، یکی از آن جماعت گوید: نگاهی میتوان کردن که از غرقی بتر باشد. (آنندراج).
غرقی
[غَ ] (ص نسبی) منسوب است به غرق که قریه ای است در سه فرسخی مرو. (از انساب سمعانی).
غرقی
[غَ] (اِخ) مولانا. از جملهء شعرای سلطان یعقوب خان (معاصر امیر علیشیر نوائی) است و در بحر نظم غرق است، و فضلی غیر از این ندارد، و این مطلع از اوست:
هرگه که پیرهن به بر آن گل بدن گرفت
بوی عبیر و مشک در آن پیرهن گرفت.
(ترجمهء مجالس النفائس ص302).
هرگه که پیرهن به بر آن گل بدن گرفت
بوی عبیر و مشک در آن پیرهن گرفت.
(ترجمهء مجالس النفائس ص302).