جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه غافل: (تعداد کل: 6)
غافل
[فِ] (ع ص) بی خبر. ناآگاه. (دهار). گول. (نصاب). بیخود. (ترجمان علامهء جرجانی). بی خرد. نادان که در کارها اهمال و فروگذاری کند. دائر. غارّ. غیهب. غمر: اغترار؛ غافل شدن. تهو؛ غافل شدن. (منتهی الارب).
من و تو غافلیم و ماه و خورشید
بر این گردون گردان نیست غافل.
منوچهری.
جره بازی بدم رفتم...
من و تو غافلیم و ماه و خورشید
بر این گردون گردان نیست غافل.
منوچهری.
جره بازی بدم رفتم...
غافل
[فِ] (اِخ) نام جد عبدالله بن مسعود است. (منتهی الارب).
غافل
[فِ] (اِخ) تخلص یکی از شعرای هندوستان است. وی از اهالی اگره و به «غافل اکبرآبادی» شهرت یافته است. (قاموس الاعلام ترکی).
غافل
[فِ] (اِخ) ملک خسرو. وی یکی از شعرای ایران و از اهالی سیستان بوده است، از اوست:
غافل نشوی از این دو معنی غافل
سرمایهء مرد زین دو گردد حاصل
زین راهنمایان بیکی شو قائل
یا عقل درست، یا جنون کامل.
(قاموس الاعلام ترکی).
غافل نشوی از این دو معنی غافل
سرمایهء مرد زین دو گردد حاصل
زین راهنمایان بیکی شو قائل
یا عقل درست، یا جنون کامل.
(قاموس الاعلام ترکی).
غافل
[فِ] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب).
غافل
[فِ] (اِخ) ابن صخر، برادر بنی قریم بن ساهله است. (منتهی الارب).