جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عمق: (تعداد کل: 13)
عمق
[عَ] (ع اِ) غورهء خرما در آفتاب نهاده جهت خشک شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || کرانهء دشت دور از دیدار. (منتهی الارب). نواحی دوردست از مفازه و بیابان. (از اقرب الموارد). ج، اَعماق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عُمق. رجوع به عُمق شود. || مغ چاه و وادی و...
عمق
[عَ] (اِخ) قلعه ای است ویران بر فرات، از آن است موبد خلیل بن ابراهیم. (منتهی الارب).
عمق
[عَ] (اِخ) چشمه ای است در وادی فرع. (منتهی الارب).
عمق
[عَ] (اِخ) کوره ای است در نواحی حلب در شام. و ابتدا از نواحی انطاکیه بشمار می رفت و نام آن در شعر متنبی و ابوالعباس صفری آمده است. (از معجم البلدان). شهرستانی است در سواد حلب. (منتهی الارب).
عمق
[عَ] (اِخ) وادیی است از وادیهای طائف. و هنگام محاصرهء طائف حضرت رسول (ص) به این مکان فرودآمدند. در آنجا چاهی است که عمیقتر از آن در طائف نباشد. (از معجم البلدان). رودباری است در طائف. (منتهی الارب).
عمق
[عَ] (اِخ) موضع و جایگاهی است بنزدیکی مدینه از بلاد مُزَینه، و عبیداللهبن قیس بیت شعری دربارهء آن دارد که در معجم البلدان مذکور است. و برخی گویند که عمق چشمه ای است در وادی فُرع. (از معجم البلدان). موضعی است یا آبی است به بلاد مزینه. (منتهی الارب).
عمق
[عَ مَ] (اِخ) موضعی یا آبی است به بلاد مزینه. (منتهی الارب). عَمق.
عمق
[عَ مَ] (ع اِ) حق و استحقاق. (اقرب الموارد). حق. یقال: له فیه عمق؛ یعنی مر او را حقی است در آن. (منتهی الارب).
عمق
[عِ مَ] (ع ص، اِ) جِ عَمیقه. رجوع به عمیقه شود.
عمق
[عُ] (ع مص) دورتک و دراز گردیدن. (منتهی الارب). دور و دراز و گسترده و عمیق شدن. (از اقرب الموارد). عَماقه. رجوع به عماقه شود.
عمق
[عُ] (ع اِ) مغ چاه و وادی و کوه و جز آن. (منتهی الارب). قعر چاه و دره و وادی و امثال آن. (از اقرب الموارد). ج، اَعماق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عَمق. عُمُق. مغاکی. (دهار). ژرفا و تک از هر گودی. (ناظم الاطباء). ژرفنا. ژرفی. گودی. ته. بن. فرود....
عمق
[عُ مُ] (ع اِ) مغ چاه و وادی و کوه و جز آن. (منتهی الارب). قعر چاه و دره و وادی و امثال آن. (از اقرب الموارد). عُمق. عَمق. || جِ عَمیقه. رجوع به عمیقه شود.
عمق
[عُ مَ] (اِخ) جاده راه مکه بین معدن بنی سُلَیم و ذات عِرق و عامه آن را عُمُق خوانند که خطاست. (از معجم البلدان). فرودگاهی است در میان ذات عرق و معدن بنی سلیم. (از منتهی الارب).