جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عقل: (تعداد کل: 8)
عقل
[عَ] (ع مص) بند کردن دوا شکم را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و چنین دارویی را عَقول و شکم را معقول گویند. (از اقرب الموارد). قبض آوردن دارو شکم را. (دهار) (المصادر زوزنی). بستن شکم به دارو و جز آن. بند آمدن.
- عقل بطن؛ ببستن شکم. بندآوردن اسهال....
- عقل بطن؛ ببستن شکم. بندآوردن اسهال....
عقل
[عَ] (ع اِ) خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن و قبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است، یا بسبب معانی و علوم مجتمعه در ذهن که بدان اغراض و...
عقل
[عَ قَ] (ع مص) «أعقل» بودن شتر. (از اقرب الموارد). رجوع به اعقل و عَقَل در معنی اسمی شود.
عقل
[عَ قَ] (ع اِمص) برتافتگی پای شتر و بر همدیگر خوردن زانوی آن. (از منتهی الارب). اصطکاک دو زانو، یا پیچیدگی در پای، و گشادگی عرقوب بزرگ و آن ناپسند است. (از اقرب الموارد).
عقل
[عُ قُ] (ع اِ) جِ عِقال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقال شود.
عقل
[عَ] (اِخ) نام کوهی است. (منتهی الارب). نام قلعه ای است در تهامه. (از معجم البلدان).
عقل
[عَ] (اِخ) لقب سعیدبن فاضل بن بشاره. به سال 1306 ه . ق. در دامور (لبنان) متولد شد و به هیجده سالگی به مکزیک رفت و روزنامهء «صدی المکسیک» را انتشار داد. آنگاه به بیروت بازگشت و روزنامهء «البیرق» را منتشر ساخت سپس در نوشتن مطالب روزنامه های الاحوال و...
عقل
[عَ] (اِخ) لقب ودیع بن سدیدبن بشارهء فاضل. از روزنامه نگاران و شاعران معاصر لبنان (1299- 1352 ه .ق.). رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 شود.