جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عضو: (تعداد کل: 3)
عضو
[عَضْوْ] (ع مص) اندام اندام کردن. (منتهی الارب). جزءجزء کردن گوسفند را. (اقرب الموارد). قطعه قطعه کردن و جزءجزء نمودن. (از ناظم الاطباء). || جدا ساختن. (منتهی الارب). تفریق و جدا کردن. (از اقرب الموارد).
عضو
[عُضْوْ / عِضْوْ] (ع اِ) اندام و هرگوشت فراهم آمده در استخوان. (منتهی الارب). اندام. (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث اللغات). اجزای کثیفهء بدن حیوان متولد از منی و کثیف اخلاط است. و آن یا مفرد است مانند استخوان و غضروف و عصب و رباط و عروق و لحم و شحم...
عضو
[عُ ضُوو] (ع مص) با لباس و نیکوحال و خوش روزگذار بودن. (منتهی الارب). بودن شخص، پوشیده لباس و طعام دار و به اندازهء کفایت دارنده و آن را کمال رفاهیت است و «عاضی» از این لغت مشتق باشد. (از اقرب الموارد).
