جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عبد: (تعداد کل: 9)
عبد
[عَ] (ع اِ) بنده. غلام. خلاف حُرّ از مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، عَبدون و عَبید و آن نادر است و اَعْبُد و عِباد و عُبدان و عِبدان و عِبّدان و عُبُد و عُبود و عِبَّده و عَبَده. و جمع الجمع آن اَعابد و مَعابد و اعَبَدَه و...
عبد
[عَ] (اِخ) کوه کوچک سیاهی است که دو کوه کوچک تر دیگر او را احاطه کرده اند که ثدیین نامند. (معجم البلدان).
عبد
[عَ] (اِخ) کوهی است مر بنی اسد را. (معجم البلدان).
عبد
[عَ](1) (اِخ) موضعی است به سبعان در بلاد طی. (معجم البلدان).
(1) - در منتهی الارب عَبَد آمده است.
(1) - در منتهی الارب عَبَد آمده است.
عبد
[عَ بِ] (ع ص) مرد با ننگ و عار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || غضبان. (اقرب الموارد).
عبد
[عَ بَ] (ع اِ) خشم. (تاج العروس) (منتهی الارب). || گر سخت. (منتهی الارب). جرب سخت که درمان نپذیرد. (لسان العرب) (تاج العروس). جرب. (تاج العروس). || عار. (منتهی الارب). || پشیمانی و ملامت نفس. (منتهی الارب) (تاج العروس) (لسان العرب). || آز. حرص. || ابا و انکار. (منتهی الارب)...
عبد
[عَ بُ] (ع اِ) جمع عبد. (منتهی الارب). رجوع به عبد شود.
عبد
[عَ] (اِخ) ابن احمدبن محمد بن عبدالله بن عُفَیر ملقب به ابوذر انصاری هروی از فقهاء مالکی بود. او را تألیفات زیاد است از جمله: تفسیر قرآن و مستدرک بر صحیحین. السنه و الصفات. معجمان. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به ابوذر هروی شود.
عبد
[عَ] (اِخ) ابن قصی بن کلاب بن مره، جد جاهلی است پسران وی از قبائل «قریش البطاح» اند. مسکن و مأوای آنان در بطحهء مکه بود. این طایفه در حدود سال 185 ه . ق. منقرض شدند. (از الاعلام زرکلی).