جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عامی: (تعداد کل: 3)
عامی
(ص نسبی)(1) جاهل و بی سواد. (غیاث) (آنندراج) :
عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را.خاقانی.
ای عشق تو کشته عارف و عامی را
سودای تو گم کرده نکونامی را
ذوق لب میگون تو آورده برون
از صومعه بایزید بسطامی را.
بایزید بسطامی.
بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط
ز بسکه عارف و عامی...
عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را.خاقانی.
ای عشق تو کشته عارف و عامی را
سودای تو گم کرده نکونامی را
ذوق لب میگون تو آورده برون
از صومعه بایزید بسطامی را.
بایزید بسطامی.
بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط
ز بسکه عارف و عامی...
عامی
[عامی ی می ی] (ع ص) نبتٌ عامی؛ گیاه خشک یکساله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
عامی
[عام می] (ع ص نسبی) منسوب است به عامه، ضد خاصه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).