جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عارضی: (تعداد کل: 3)
عارضی
[رِ] (ص نسبی) نسبت است به عارض، مقابل اصلی، چنانکه گویند سکون عارضی، حرکت عارضی، حوادث و آفات عارضی و آنچه لاحق شود به چیزی. (آنندراج) (غیاث اللغات).
عارضی
[رِ] (حامص) شغل عارض داشتن. لشکرنویسی. عرض دادن لشکر. عارض بودن : روز دیگر شنبه بوالفتح را به جامه خانه بردند و خلعت عارضی پوشید. (تاریخ بیهقی). و بوالقاسم کثیر معزول شد از شغل عارضی. (تاریخ بیهقی). بوسهل حمدوی مردی کافی است وی را عارضی باید کرد و ترا وزارت....
عارضی
[رِ] (اِخ) قمی. صادقی کتابدار نویسد: شاعرپیشه است و به اردوی معلا رفت و آمد داشت طبع خوبی دارد و شعرش چنین است:
یک شب نشد که در غم عشقت ز چشم و دل
خونابها نیامد و سیلاب ها نرفت.
(مجمع الخواص ص 309).
یک شب نشد که در غم عشقت ز چشم و دل
خونابها نیامد و سیلاب ها نرفت.
(مجمع الخواص ص 309).