جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه صراف: (تعداد کل: 3)
صراف
[صَرْ را] (ع ص، اِ) صیغهء مبالغه از صرف. صیرفی. (زمخشری) (دهار). صیرف. (منتهی الارب). نقاد. نقاد دراهم. || انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند. (سمعانی). || دانندهء علم صرف. || سره گر. سره کنندهء سیم و زر. سره کننده. سیم سره کننده. (منتهی الارب)....
صراف
[صِ] (ع مص) بگشن آمدن سگ ماده. (زوزنی). خواهش نر کردن سگ ماده. خوسه شدن سگ ماده. (از منتهی الارب). || مبادله. صرافه. فان الصراف مزاوله الصرف بین العین و الورق فی التفاضل بین النقود المختلفه. (الجماهر ص 242). || (ص، اِ) جِ صَریْفَه. رجوع به صریفه شود.