جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه صاف: (تعداد کل: 6)
صاف
(از ع، ص) مخفف صافی. (غیاث اللغات). مخفف صافٍ (صافی)، نعت فاعلی از صفو. روشن. خالص. بی دُرد. ناصع :
ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش
فکند تیر یمانیش رخش بر عمان
به بحر عمان زان جوش صاف شد لؤلؤ
به بحر مغرب زان جوش سرخ شد مرجان.
عنصری.
در حالی که روشن...
ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش
فکند تیر یمانیش رخش بر عمان
به بحر عمان زان جوش صاف شد لؤلؤ
به بحر مغرب زان جوش سرخ شد مرجان.
عنصری.
در حالی که روشن...
صاف
(ع ص) (از «ص وف») کبش صاف؛ قچقار بسیارپشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اَصْوَف. صائف. صَوِف. صوفانی.
صاف
(ع ص) (از «ص ی ف») صائف. یوم صاف؛ روز گرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن مخفف صائف است. (از اقرب الموارد).
صاف
[صاف ف] (ع ص) نعت فاعلی از صفّ. صف کشنده. رجوع به صافات شود.
صاف
(اِخ) کوهی است در تهامه مر بنی ذئل را. (معجم البلدان).
صاف
(اِخ) اسم است ابن صیاد را. (منتهی الارب).