[حِ دِ] (ص مرکب، اِ مرکب)آگاه. بینا. دیده ور. عارف. صاحب حال. روشن ضمیر :
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحب دلان را پیشه این است.نظامی.
شتابندگانی که صاحب دلند
طلبکار آسایش منزلند.نظامی.
دل اگر این مهرهء آب و گل است
خر هم از اقبال تو صاحب دل است.نظامی.
گفت پیغمبر که زن بر عاقلان
غالب...