جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شکرآب: (تعداد کل: 7)
شکرآب
[شَ کَ] (اِ مرکب) شکراب. شکر گداخته در آب. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). شربت ساخته از آب که شکر در آن کنند. ماءالسُّکَّر. (فرهنگ فارسی معین). آب که شکر در آن حل کرده باشند. (یادداشت مؤلف).
- شکرآب سوزان؛ چیزی نظیر نبات سوخته. (فرهنگ فارسی معین).
|| کنایه از لب معشوق :
جانم...
- شکرآب سوزان؛ چیزی نظیر نبات سوخته. (فرهنگ فارسی معین).
|| کنایه از لب معشوق :
جانم...
شکرآب
[شَ کَ] (اِخ) دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل. آب از چشمه. سکنه 269 تن. محصول عمده غلات و حبوب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
شکرآب
[شَ کَ] (اِخ) دهی است از دهستان جلگه افشار دوم بخش اسدآباد شهرستان همدان. سکنه 133 تن. آب از چشمه است. محصول عمده غلات و لبنیات و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
شکرآب
[شَ کَ] (اِخ) دهی است از دهستان چناران بخش حومهء شهرستان مشهد. سکنه 147 تن. آب از قنات است. محصول عمده غلات، چغندرقند و بنشن است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
شکرآب
[شَ کَ] (اِخ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومهء شهرستان بیرجند. سکنه 125 تن. آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
شکرآب
[شَ کَ] (اِخ) دهی است از دهستان ای تیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر. سکنه 200 تن. آب از چشمه است. محصول عمده غلات. شغل اهالی زراعت و کارگری شرکت نفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج6).
شکرآب
[شَ کَ] (اِخ) دهی است به شمال تهران آن سوی قلعهء توچال میان شهرستانک و آهار. || آبی است بدین نام در آن موضع.