جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شمعی: (تعداد کل: 6)
شمعی
[شَ] (ص نسبی) منسوب به شمع. (ناظم الاطباء). || قسمی رنگ و آن سبز تیره است. (یادداشت مؤلف). رنگی است سبز مایل به سیاهی و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته که آن را در عرف هند مونگیه گویند. (آنندراج).
- لباس شمعی (شمعی لباس)؛ جامه ای که سبز تیره...
- لباس شمعی (شمعی لباس)؛ جامه ای که سبز تیره...
شمعی
[شَ] (اِخ) تخلص شاعری است باستانی و یک بار به بیت ذیل از او در لغت نامهء اسدی استشهاد شده است:
چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند
بکوشان پیل و کرگندن بجوشان شیر و اژدرها.
(یادداشت مؤلف).
چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند
بکوشان پیل و کرگندن بجوشان شیر و اژدرها.
(یادداشت مؤلف).
شمعی
[شَ] (اِخ) شاعر و ادیب ترک و او غیر شارح مثنوی است. وی را دیوانی است به ترکی و وفات او در سال 926 ه . ق. بوده است. (یادداشت مؤلف).
شمعی
[شَ] (اِخ) شاعر ترک. متوفا به سال یکهزار هجری و او تعداد بسیاری از متون فارسی را به ترکی ترجمه و شرح کرده که از آن جمله است: 1- دیوان حافظ. 2- بوستان سعدی. 3- تحفه الاحرار جامی. 4- پندنامهء عطار به ترکی موسوم به سعادتنامه. 5- مثنوی مولوی در...
شمعی
[شَ] (اِخ) عبدالله بن عباس جبرئیل. از محدثان است. (منتهی الارب). عبدالله بن عباس... وراق شمعی از راویان است و از علی بن حرب روایت دارد و دارقطنی و ابن شاهین و جز آن دو از وی روایت کرده اند. مرگ او به سال 326 ه . ق. اتفاق افتاد....
شمعی
[شَ مَ / شَ] (اِخ) نام چند تن از محدثان، از آن جمله است: عثمان بن محمد بن جبرئیل شمعی، محمد بن برکت شمعی و احمدبن محمود شمعی. (منتهی الارب).