جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شقی: (تعداد کل: 6)
شقی
[شَ قی ی] (ع ص) بدبخت. ضد سعید. ج، اشقیاء. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). بداختر. مقابل سعید. مقابل نیک اختر. (یادداشت مؤلف). بدبخت. ج، اشقیاء، و شقیّون. (مهذب الاسماء). بدبخت. (دهار) (ترجمان القرآن ص62) (غیاث) (از آنندراج). || رنج بیننده. (از ترجمان القرآن).
شقی
[شَ] (از ع، ص) با شقاوت و قساوت قلب و سخت دل. || فقیر و تهیدست. || خوار و ذلیل و مستمند و بدبخت و بیچاره. (ناظم الاطباء). بداختر. مقابل سعید. مقابل نیک اختر :
باشد همو بزرگ و چنو روز او بزرگ
باشد شقی حقیر و چنو روز او حقیر.
منوچهری.
از چه...
باشد همو بزرگ و چنو روز او بزرگ
باشد شقی حقیر و چنو روز او حقیر.
منوچهری.
از چه...
شقی
[شَقْیْ] (ع مص) برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
شقی
[شِقْ قی] (ص نسبی) منسوب به شق. نیمی: صداع شقی. (یادداشت مؤلف).
شقی
[شِ] (ص نسبی) منسوب است به شق که دیهی است در دوفرسخی مرو. (از انساب سمعانی). || منسوب است به مردی شق نام. (از لباب الانساب).