جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شعور: (تعداد کل: 3)
شعور
[شَ] (ع اِ)(1) نوعی ماهی. (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف). || (اِخ) اسب نجیبی از آن حبطات بود. (از اقرب الموارد). نام اسب پسران حارث بن عمرو. (منتهی الارب).
(1) - Scixena nebulosa.
(1) - Scixena nebulosa.
شعور
[شُ] (ع اِ) جِ شَعْر. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جِ شَعَر. (ناظم الاطباء). رجوع به شَعْر و شَعَر شود. || (اِمص) فهم و دریافت و ادراک و معرفت. (ناظم الاطباء). دریافت. اندریافت. هوش. (یادداشت مؤلف).
- شعور گرفتن از کسی؛ سلب عقل و هوش از وی :
ز سنگ...
- شعور گرفتن از کسی؛ سلب عقل و هوش از وی :
ز سنگ...
شعور
[شُ] (ع مص) شَعْر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دریافتن و دانستن، و با لفظ گرفتن مستعمل. (آنندراج). دانستن و دریافتن. (غیاث اللغات). آگاهی یافتن. (ذخیرهء خوارزمشاهی). دانستن از طریق حس. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شَعْر شود.