جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شاه: (تعداد کل: 7)
شاه
(ع اِ) گوسپند نر و ماده. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، شاه، شیاه، شِواه، اشاوِه، شَویْ، شیه، و شیِّه و این سه قسم اخیر اسم جمعند. (اقرب الموارد). || و اصل شاه، شاهه است چه تصغیر آن شُوَیهَه و جمع شیاه آمده است. هاء برای تخفیف حذف گردیده...
شاه
(ع اِ) ال ... وسیله ای که بدان از نخل خرما بالا روند. (از ذیل اقرب الموارد).
شاه
(اِ) پادشاه و ملک بود. (لغت فرس اسدی). پادشاه. (صحاح الفرس). پادشاه را گویند. (معیار جمالی) (از مؤید الفضلاء). آنکه بر کشوری پادشاهی و سلطنت کند. تاجور. تاجدار. سلطان. ملک. صاحب تاج. شه. خدیو. شهریار. خدیش. خسرو. میر. امیر. شاهنشاه. حکمران یک مملکت که نامهای دیگرش: ملک و سلطان و...
شاه
(اِخ) دهی است از دیههای لاریجان. (سفرنامهء رابینو ترجمهء فارسی ص 155 و بخش انگلیسی ص 115) : و در هشتم جمادی الاخرهء آن سال به شاه درآمد و جمعی را بکشت. (جامع التواریخ رشیدی).
شاه
(اِخ) (چشمهء...) مزرعه ای است از ناحیهء فشارود قاینات و بلاسکنه میباشد. (مرآت البلدان ج 4 ص236).
شاه
(ع اِ) شاه و بزبان عربی گوسفند را گویند و شیاه جمع آن است. (برهان قاطع). رجوع به شاه شود.
شاه
(ع ص) رجل شاهُ البصر؛ به معنی رجل شائه البصر است، یعنی مرد تیز بینایی. (از منتهی الارب).(1)
(1) - از ریشهء «ش وه ».
(1) - از ریشهء «ش وه ».