جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شاملو: (تعداد کل: 6)
شاملو
(اِخ) (ایل) طایفه ای از قزلباش و قزلباش فرقه ای است از مغلان ایران و در یکی از لغات ترکی نوشته که شاملو بمعنی شامی است چرا که لفظ لو بضم لام و واو معروف در ترکی برای نسبت آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). بعضی از سکنهء شام هستند که امیرتیمور...
شاملو
(اِخ) دهی از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. دارای 365 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، حبوب و سردرختی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شاملو
(اِخ) حسن خان فرزند حسین خان. در عهد شاه عباس اول حاکم شهر هرات و مردی بسیار خوش خط بود و مؤلف آتشکدهء آذر وی را به صاحب سیف و قلم توصیف می نماید. در کتاب «نمونهء خطوط خوش نستعلیق» سال مرگ او 1052 ه . ق. ثبت شده است...
شاملو
(اِخ) قیصر. از طایفهء شاملو، معروف به هروی است زیرا مدتی در هرات از ملازمان حسین خان بود و معارض ملاشکوهی. از تاریخ زندگی او اطلاعی در دست نیست. (از الذریعه ج 9 ص 894).
شاملو
(اِخ) مرتضی قلیخان سلطان شاملو، فرزند ارشد حسینخان شاملو است. نصرآبادی دربارهء او گوید: مردی در کمالات انسانی بی نظیر و در خط شکسته زبردست بود. از اشعار او ابیاتی نیز آورده است.
شاملو
(اِخ) مرتضی قلیخان شاملو، متخلص به مرتضی، در اوایل سلطنت شاه صفی ایشیک آقاسی بود سپس عزل گردید و در زمان تألیف تذکرهء نصرآبادی به وزارت اردبیل گماشته شد. دیوان مخطوط او ذیل شمارهء 4586 کتابخانهء ملی ملک موجود است. (از الذریعه ج 9 ص 1027).