جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه سقی: (تعداد کل: 4)
سقی
[سَ قْیْ] (ع مص) آب دادن (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (دهار) - سقی الله ثراه؛ خدا گور او را سیراب سازد خدا رحمت خویش بر گور او ریزد || سقیاً لک گفتن کسی را || گرد آمدن آب زرد در شکم کسی و بیمار استسقا گردیدن...
سقی
[سَ قی ی] (ع اِ) ابر بزرگ قطره (منتهی الارب) (آنندراج) میغ بزرگ قطره (مهذب الاسماء ||) گیاه بردی || خرمابن (منتهی الارب).
سقی
[سِقْیْ] (ع اِ) اسم است سقی را یعنی آب خورده و سیراب || کشت آب پاشیده || بهره ای از آب || کشت آبی (منتهی الارب ||) زردآب که در شکم گرد آید (آنندراج) (منتهی الارب ||) پوستکی که در آن آب زرد باشد و از شتربچه شکافته شود.
سقی
[سَ] (اِخ) دهی از دهستان زبید بخش جویمند حومه شهرستان گناباد، دارای 649 تن سکنه است آب آن از چشمه و محصول آن ( غلات، ابریشم، زعفران است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9.