جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه سروی: (تعداد کل: 4)
سروی
[سَ] (اِ) سرون که شاخ گوسفند و گاو باشد (برهان) (آنندراج) : آنکه از عدل او بریده شود به سروی حمل گلوی ذئابسوزنی.
سروی
[سُ] (اِ) سرین و کفل مردم و چاروا (برهان) رجوع به سرون و سرین شود.
سروی
[سَرْ] (اِخ) میر علیشیر نوایی گوید: ملا سروی ولد حافظ علی بیرجندی است که عالم قرائت را در این زمانها برابر او کسی ندانسته اما غریب هیأت مطبوع دارد اما شاعری معنی دیگر است از او است این مطلع: کاشکی دامن کشان آید قد رعنای او تا نبیند ( دیدهء...
سروی
[سَرْ] (اِخ) مولانا سروی خراسانی است و طبع سلیم و فهم مستقیم دارد و این مطلع از اوست: تا سوار چابک من سوی میدان مست ( رفت هر طرف چابک سواری را عنان از دست رفت (از مجالس النفایس ص 392.