جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه سبعی: (تعداد کل: 5)
سبعی
[سَ بُ] (حامص) درندگی (غیاث) (آنندراج) وحشی و موذی (ناظم الاطباء)( 1) :و از عادت بهیمی و طبیعت سبعی امتناع نمود 1) - در فرهنگ ناظم الاطباء بمعنی وصفی (درنده و بی رحم و ظالم) نیز آمده است ) ( (سندبادنامه ص 114.
سبعی
[سَ] (ص نسبی) منسوب به سَبْع رجوع به سَبْع شود.
سبعی
[سَ] (ص نسبی) نسبت بطایفه ای است که آنان را سبعیه نامند صاحب لباب الانساب آرد: اینان گویند اشیاء علوی و سفلی همه هفت اند: آسمانها هفت است و زمین هفت و ستارگان و اقالیم، دریاها، جزیره ها، رنگها، طعامها هفت است و هفته هفت روز است و اعضاء ظاهری...
سبعی
[سُ] (اِخ)( 1) بکربن ابی بکر محمد بن ابی سهل نیشابوری محدث است، او از ابی بکر حیری و ابی سعید حیری روایت کند (لباب الانساب) ( 1) - منتهی الارب بفتح سین آورده است.
سبعی
[سُ] (اِخ) حسن بن علی بن وهب بن ابی نصر مکنی به ابوعلی در لباب الانساب آمده: از مردم دمشق و ثقه است وی از محمد بن عبدالرحمن بن خطان روایت کند و از او ابن ماکولا روایت دارد.