جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ساعی: (تعداد کل: 4)
ساعی
(ع ص، اِ) کوشنده (غیاث) (آنندراج) کوشا جاهد جدی کاری کارکن پشت کاردار نیک گرم در کار آنکه سعی و جهد کند : درین بحرجز مرد ساعی نرفت گم آن شد که دنبال راعی نرفت سعدی (بوستان ||) دونده (غیاث) (آنندراج) شتابنده برید قاصد پیاده: قال فلم یمض علی ذلک...
ساعی
(اِخ) افندی از متأخران شاعران و خطاطان و از مردم تبریز بود وی بسال 1218 ه ق متولد شد و در 1240 به بایزید و بعد به استانبول رفت و در آن شهر به حکاکی میگذرانید در 1251 به دعوت محمدعلی پاشا بمصر رفت و در دارالطبع بکار اشتغال...
ساعی
(اِخ) تخلص امین زاده عبدالکریم است که از شاعران عثمانی قرن دهم هجری است (از قاموس الاعلام ترکی).
ساعی
(اِخ) تخلص مصطفی از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری است وی از مردم عثمانی بود و در نقاشی مهارتی بسزا داشت و به سال 1004 ه ق درگذشت و دیوانی بترکی از وی بیادگار ماند (کشف الظنون) (قاموس الاعلام ترکی).