جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه زاد: (تعداد کل: 7)
زاد
(مص مرخم) بمعنی زائیدن باشد (برهان قاطع) (فرهنگ رازی) زادبوم؛ وطن رجوع به زادبوم شود || مخفف زاده زائیدن (برهان قاطع) (آنندراج) (شرفنامهء منیری) فرزند (شرفنامهء منیری) : بر شاه شد زادفرخ چو گرد سخنهای ایشان همه یاد کردفردوسی دل روشن نامور شد سیاه که تا چون کند بد بدان...
زاد
(اِ) سن و سال (برهان قاطع) (آنندراج) لهذا مردم سالخورده را بزادبرآمده خوانند (برهان قاطع) : مردی جوان و زادش زیر چهل ولیکن سنگش چو سنگ پیری دیرینه و معمّر فرخی همه کرامت زین رو همی رسید به وی بدان زمان که کم از بیست ساله بود به زاد فرخی...
زاد
(ع اِ) طعامی که در سفر با خود گیرند (اقرب الموارد) (غیاث اللغات) توشه (دهار) (آنندراج) : زاد همی ساز و شغل خوش همی بر چند بری شغل نای و شغل چغانهکسائی بی زاد مشو برون و مفلس زین خیمهء بی در مدوّرناصرخسرو زاد برگیر و سبک باش و مکن...
زاد
(اِخ) زاتون زاد امیر برشلونه شکیب ارسلان آرد: امیر برشلونه را زاتون و زادو و زاد نیز خوانند و بنظر میرسد محرّف سعدون و یا سعد باشد (الحلل السندسیه ج 2 ص 210 ) و رجوع به زاتون در این لغت نامه شود.
زاد
(اِخ) (باب ال ) یکی از دروازه های نیشابور بوده است مؤلف تاریخ سیستان آرد: عمرو لیث با لشکر رافع بن هرثمه [ که بنفع خلیفه نبرد میکرد و در نیشابور محصور شده بود ] نزدیک دروازه [ باب الزاد ] بهم رسیدند و عمرو بفرمود تا گرد نیشابور کنده...
زاد
(اِخ) ابن خودکام مکنی به ابوالوفاء شاعر و نویسندهء معاصر ابوسعد شهریاربن خسرو وی نامه ای (متضمن توصیف حویزه و اهالی آن و شکایت از زمان و داستان گاوش که شکار درندگان گردیده) خطاب به شهریاربن خسرو نگاشته که به این ابیات شروع میگردد: لو شاب طرف شاب اسود ناظری...
زاد
(اِخ) ابن ماهیان بن مهربن دابر الهمدانی از ملوک حیره است که پس از ایاس بن قبیصه طائی فرمانروای عرب شد و هفده سال پادشاهی نمود (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 261 ) و رجوع به زادیه در این لغت نامه شود.