جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه راعی: (تعداد کل: 6)
راعی
(ع ص، اِ) شبان (فرهنگ نظام) (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمهء علامهء تهذیب عادل بن علی) (از المنجد) شبان یعنی چرانندهء چهارپایان (آنندراج) (غیاث اللغات) چراننده چوپان( 1) ج، رعاه، رعاء و رعیان (منتهی الارب) : ملک معظم اتابک اعظم محمد بن الاتابک السعید ایلدیگز قدس الله روحه که عماد مملکت...
راعی
(اِخ) نام یکی از ستارگان ثابت ابوریحان بیرونی در ضمن بحث در نامها و احوال ستارگان ثابت گوید : و برپای قیقاوس ستاره ای است او را شبان خوانند و سگ او ستاره یی است میان دوپای قیقاوس و گوسپندان آن ستارگانند که بر تن اوست (از التفهیم ( ص...
راعی
(اِخ) رئیس فرقه ای از یهود (مفاتیح العلوم خوارزمی).
راعی
(اِخ) نام شاعری (منتهی الارب) نام شاعری نصرانی بود (از اقرب الموارد) نام شاعری عرب، دیوان او را ابوسعید سکری و ابوعمر و شیبانی و اصمعی گرد کرده اند (از الفهرست ابن الندیم) ابوجندل هوازنی شاعر بزرگی است از سخن سرایان نامی عصر بنی امیه از بس در وصف شتر...
راعی
ذکر کرده « تذکره الراعی » (اِخ) اسکندرانی لقب علی بن مظفربن ابراهیم کندی اسکندرانی نحوی که حاجی خلیفه آن را در ذیل است رجوع به علاءالدین بن مظفر در همین لغت نامه شود « وداعی » ولی ظاهراً لقب این شخص.