جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه دم: (تعداد کل: 5)
دم
[ دَ ] (اِ) نفس. (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب...
دم
[دَ] (ع اِ)( 1) خون ج، دماء، دمی (منتهی الارب) (دهار) (از آنندراج) خون و پژ (ناظم الاطباء) خون (ترجمان القرآن جرجانی بوده و نیز دَمّ و تثنیهء آن دمان و به نظر برخی « دمو » و به نظر بعضی « دمی » ص 49 ) خون که در...
دم
[دَم م] (ع اِ) گیاهی است (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) - نبات دم؛ نام گیاهی است (از اقرب الموارد) (ازناظم الاطباء ||) خون (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد ||) گربه (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) لغتی است در دَم (از اقرب الموارد) و رجوع...
دم
[دَم م] (ع مص) طلا کردن و مالیدن چیزی را (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) طلا کردن به هر لون که بود (تاج المصادر بیهقی ||) خانه را به گچ اندود کردن (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد||) رنگ کردن جامه را...
دم
[دِم م] (ع اِ) دبه خایه (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) غر.