جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه دلی: (تعداد کل: 11)
دلی
[دَ لا] (ع اِ) جِ دَلو (اقرب الموارد) رجوع به دلو شود.
دلی
[دَ لا / دَ لَنْ] (ع مص) سرگشته گردیدن (از منتهی الارب) متحیر شدن (اقرب الموارد ||) دوا کردن کسی را (از منتهی الارب).
دلی
(||40 - [دَ] (مغولی، اِ) در اصطلاح دورهء مغول، خزانهء دولتی (از سازمان اداری حکومت صفوی، چ دبیرسیاقی صص 39 مجموعهء تشکیلات اداری و مالی (فرهنگ فارسی معین).
دلی
[دَ] (مغولی، اِ) اقیانوس (سازمان اداری حکومت صفوی ص 40 ) و رجوع به دلی خان شود.
دلی
[دِ] (ص نسبی) منسوب و متعلق به دل قلبی (ناظم الاطباء) و رجوع به دل شود.
دلی
[دِ لی ی / دُلی ی] (ع اِ) جِ دَلو (منتهی الارب) (اقرب الموارد) رجوع به دلو شود.
دلی
[دُلْ لا] (ع اِ) راه روشن (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
دلی
[دِ / دِلْ لی] (اِخ) مخفف دهلی باشد، و آن شهری است مشهور در هندوستان (برهان) (از آنندراج) و رجوع به دهلی و دلهی شود.
دلی
[دَ] (اِخ) دهی است از دهستان کوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس با 180 تن سکنه واقع در 63 هزارگزی شمال شرقی ( گنبدقابوس و 3 هزارگزی قودنه آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3.
دلی
[دَ] (اِخ) دهی است از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 25 هزارگزی شمال شرقی قلعه اعلا مرکز دهستان، و 48 هزارگزی خاور راه شوسهء هفتگل، با 250 تن سکنه آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، برنج، پشم و لبنیات ( است و ساکنان این...
دلی
[دَ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری لردگان و 6 ( هزارگزی راه عمومی لردگان به بارز (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10.