جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه درهمی: (تعداد کل: 5)
درهمی
[دَ هَ] (حامص مرکب) درهم بودن اختلال پریشانی بی ترتیبی (ناظم الاطباء) اختلاط بوح دوکه (یادداشت مرحوم دهخدا) امتزاج اشکال.
درهمی
[دِ هَ می ی] (ص نسبی) منسوب است به درهم که نام جدی است (از الانساب سمعانی).
درهمی
[دِ هَ ] (اِخ) علی بن حسن (یا حسین) درهمی برادر محمد بن حسن از سپهسالاران عمروبن لیث بود که از جانب عمرو به یاری نصربن احمد رفت تا با احمدبن عبدالعزیز بجنگد وی در سال 297 ه ق به سیستان بازآمد رجوع به تاریخ سیستان ص 284 و...
درهمی
( [دِ هَ ] (اِخ) علی بن حسین از محدثان بود (از المصاحف ص 5 و 174.
درهمی
[دِ هَ ] (اِخ) محمد بن حسن (یا حسین) درهمی او برادر علی بن حسن و داماد عمرولیث بود، و چون یعقوب لیث درگذشت، عمرو او را بر سیستان خلیفت کرد (درسال 267 ه ق) رجوع به تاریخ سیستان ص 236 و 237 شود.