جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خناق: (تعداد کل: 3)
خناق
[خِ / خُ] (ع اِ) حلق و گلو و جای خبه کردن از گلو (از منتهی الارب) منه: اخذه بخناقه؛ گرفت او را بحلق وی و کذا: اخذ بخناقه ||بیماری عدم نفوذ نفس بسوی شش و به فارسی خناک و بادزهره و زهرباد نیز گویند و به اصطلاح طب بیماری...
خناق
[خِ] (ع اِ) رسن که بدان خبه کنند (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
خناق
[خَنْ نا] (ع ص) جلاد (منتهی الارب) (از تاج العروس ||) ماهی فروش: در تمام بلاد اندلس ماهی فروش را خناق گویند (از انساب سمعانی).