جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حومه: (تعداد کل: 4)
حومه
[حَ مَ] (اِ) معظم آب دریا و سخت ترین جای آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و همچنین است حومهء ماء و حومهء رمل و حومهء قتال و غیره. ج، حومات. (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء). || حرب گاه. (مهذب الاسماء). جای قتال. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).
حومه
[مَ] (ع اِ) بلور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).
حومه
[مَ] (اِ) در تداول اطراف و گرداگرد شهر. (از فرهنگ فارسی معین) : در این مرغزار [ رول ] ناحیتی است اقطاعی و ملکی و حومهء آن باغ است. (فارسنامهء ابن البلخی ص124). حومهء آن نواحی بجه است و هوای آن سردسیر است بغایت. (فارسنامهء ابن بلخی ص122).
- حومه نشین؛...
- حومه نشین؛...